شماره ٦٠٥: برنامد آهي از دلم، زلفت پريشان از چه شد

برنامد آهي از دلم، زلفت پريشان از چه شد
پيشت نکردم گريه اي، لبهات خندان از چه شد
تيري زدي و ننگري، گيرم که ندهم برون
هم خود بگو کاخر مرا صد رخنه در جان از چه شد
بي من نبودي يک زمان، اکنون نيايي سوي من
کان آشنا بود آنچنان، بيگانه زينسان از چه شد
روشن شد اندر شهر و کو، اين سوزش پنهان من
دور است باري شمع دل، پروانه بريان از چه شد
خوابم نه از مهر لبت، بينم پريشان خوابها
بادي ز تو نامد برم، خوابم پريشان از چه شد
از داغ خسرو در جگر خلقي کجا دارد خبر؟
عاشق شناسد کاين چنين بيمار و حيران از چه شد