شماره ٥٨٩: آن را غم تو يار باشد

آن را غم تو يار باشد
با خوش دليش چکار باشد؟
صوفي چو شکست توبه، ساقي
مگذار که هوشيار باشد
مستي که سبو کشد، مپندار
کورا قدم استوار باشد
مي حاجت نيست مستيم را
در چشم تو تا خمار باشد
جان دادم و داغ عشق بردم
کانجا ز تو يادگار باشد
معذور بود ز ناله بلبل
جايي که گل و بهار باشد
شک نيست که نشتري چشيده ست
جنگي که فغانش زار باشد
مرهم چو نمي پذيرد اين دل
بگذار که تا فگار باشد
خسرو به غلاميت عزيز است
گر خوار کنيش، خوار باشد