شماره ٥٧٨: امشب بت ما به نزد ما بود

امشب بت ما به نزد ما بود
ماهش به وبال مبتلا بود
در باغ وصال مي گذشتم
گل در چپ و سرو راستابود
بيگانه کسي نبود، گر بود
دل محرم و ديده آشنا بود
هوش و دل و صبر باز آمد
اين هرد دو سه چند گه کجا بود؟
از بيخودي آن زمان که ديدم
در يوسف خود پي بها بود
آورد خطي که تو غلامي
بالاش به راستي گوا بود
آن عيسي، اگر دمم ندادي
اميد به زيستن کرا بود؟
در قبله طاق ابروانش
حاجت که بخواستم روا بود
مي رفت، ولي از آب چشمم
زنجير مسلسلش به پا بود
هنگام سحر کشيده گيسو
شب رفت، هنوز مه به جا بود
ناگه به چمن روان شد آن مه
چون سرو که بر سر گيا بود
در خواب غلط بماند خسرو
کاين خواب مرا نبود يا بود