شماره ٥٧٧: از ياد تو دل جدا نخواهد شد

از ياد تو دل جدا نخواهد شد
وز بند تو جان رها نخواهد شد
دل را به تو دادم و نمي داني
چون مي دانم مرا نخواهد شد
پيوند تو از تو نگسلم هرگز
تا جامه جان قبا نخواهد شد
تير مژه مي زني که کس پيشت
چون من هدف بلا نخواهد شد
در بوسه دمي شمار، گو مي کن
من مي شمرم، دغا نخواهد شد
يارب، به کجا گريزم از تيرت؟
هر جا که روم خطا نخواهد شد
مي گو سخني، مترس از غمزه
مست است و برين گوا نخواهد شد
دردي دارم به سينه از عشقت
کان درد کهن دوا نخواهد شد
گفتي که غلام من نشد خسرو
هم خواهد شد، چرا نخواهد شد؟