شماره ٥٦١: زمانه چون تو دلجويي ندارد

زمانه چون تو دلجويي ندارد
فلک مثل تو مهرويي ندارد
بناميزد نسيمي کان تو داري
گل سوري ازان بويي ندارد
چو بدخويي کند چشم تو با من
دلم گويد که بدخويي ندارد
تن من موي شد بهر ميانت
چو بهره از ميان مويي ندارد
سر من بر سر زانوست از تو
سر من هيچ زانويي ندارد
سخن بشنو مگر از بنده خسرو
جهان چون او سخنگويي ندارد