شماره ٥٤٩: وفا در نيکوان چندان نباشد

وفا در نيکوان چندان نباشد
ترا خود هيچ بويي زان نباشد
مرا گوييد منگر در جوانان
که خوبي جز بلاي جان نباشد
نظر در روي تو خود کرده ام من
بلي، خود کرده را درمان نباشد
دلم بر بت پرستي خو گرفته ست
مسلمان بودنم امکان نباشد
مرا بهر تو کافر مي کند خلق
خود اهل عشق را ايمان نباشد
مرو از سينه بيرون، اگر چه دانم
که يوسف را سر زندان نباشد
ز هجران سوخت خسرو، وه که در عشق
چه نيکو باشد، ار هجران نباشد