شماره ٥٤٦: به ملک فتنه تا زلفش علم شد

به ملک فتنه تا زلفش علم شد
ز جانها عارض او را حشم شد
فرشته گر گناهي مي نوشتي
رخت چون ديد مرفوع القلم شد
ز خاموشي بخواهي کشت ما را
دو لعلت بهر جان ما بهم شد
نشين يکدم که يابد نيم عمري
گرفتاري که عمر او دو دم شد
نمي ديدي به من، ار ننگ ديدي
مرنج ار زين قدر قدر تو کم شد
کسي بدروزي خسرو شناسد
که او درمانده شبهاي غم شد