شماره ٥٤١: لبت را جان توان خواندن، وليکن

لبت را جان توان خواندن، وليکن
نمي دانم که آن خط را چه خوانند؟
مرنج، اي پاک دامن، عاشقانت
اگر بر چشم تر دامن نشانند
نخواهم زيست، زخم عشق کاريست
رقيبان را بگو، تيغم نرانند
مکن بر ما نصيحت ضايع، اي شيخ
که مستان لذت تقوي ندانند
بگو پيشش، صبا، گه گه پس از ما
که اهل خاک خدمت مي رسانند
به جايي کز گل رويت چکد خوي
دو چشم خسرو آنجا خون فشانند