شماره ٥٣٠: کجا بودي، بگو، اي سرو آزاد؟

کجا بودي، بگو، اي سرو آزاد؟
که رويت ديدم و اقبال رو داد
به هر جانب همي رفتم ز مستي
که ناگه چشم مستت بر من افتاد
لبت همشيره شد با جان شيرين
بدانگونه که عشق و فتنه همزاد
مگردان روي، گر چه من خرابم
که بوده ست اين خرابه وقتي آباد
بگردان روي از من، گر تواني
که من پا بستم و تو مرغ آزاد
تو نازک چون ز افغانم نرنجي
که از فرياد کوه آيد به فرياد
نصيحت گو، تو درد من نداني
که من در بسملم، تو مرغ آزاد
بدم چندين، چو خاکستر شد اين دل
که گرما خوردگان را خوش بود باد
چو با جان خواست رفتن يادش، اي دل
رها کن تا بميرم هم درين ياد
به کويش خاک شد بيچاره خسرو
فداي خاک پاي آن صنم باد