شماره ٥٢٦: جايي گذرت، اي بت چالاک، نيفتد

جايي گذرت، اي بت چالاک، نيفتد
کز هر طرفي در جگري چاک نيفتد
در عرصه بستان جهان، سرو قباپوش
خيزد بسي، اما چو تو چالاک نيفتد
گر در ته پاي تو نخواهد که کند فرش
نور مه و خورشيد بر افلاک نيفتد
خون ريز ز عشاق و فگن لعل بساطي
تا سايه بالاي تو بر خاک نيفتد
هر بار ميا پيش من خسته بيدل
تا اين دل بدبخت به تاباک نيفتد
خواهم که ز سر خيزم و در پاي تو افتم
جان باز چو من عاشق بي باک نيفتد
اي شوخ، مکن لاغ که خوش کرد ترا عشق
شعله ز پي لاغ به خاشاک نيفتد
رحمت مکن، ار گريه کند عاشق بد چشم
کز ديده ناپاک در پاک نيفتد
خوش مي گذري بي خبر از گريه خسرو
هشدار کت آه دل غمناک نيفتد