شماره ٥١٠: روزي اگر آن ماه به مهمان من آيد

روزي اگر آن ماه به مهمان من آيد
دوران فلک در ته فرمان من آيد
ديوانه دلي داشتم، آواره شد از من
کي باز درين سينه ويران من آيد
هر صبحدم از گريه شود خون دلم آب
کز باد نسيم گل خندان من آيد
من دانم و من، چاشني درد تو، جانا
حاشا که طبيب از پي درمان من آيد
جانم تو ستان، باز تنم خاک ستاند
آن دم که اجل در طلب جان من آيد
در کوي تو نايم که پريشان شودت دل
گر چشم تو بر حال پريشان من آيد
داني که چها مي گذرد بر دل خسرو
در گوش تو گر ناله و افغان من آيد