شماره ٥٠٥: ترسم که از اطراف جهان دود برآيد

ترسم که از اطراف جهان دود برآيد
گر آه من از جان غم اندود برآيد
بر بوي تو آتش زده ام مجمره دل
از وي چه عجب، گر نفس عود برآيد
آتشکده دل بر ما، چند بپوشم
شک نيست که از آتش ما دود برآيد
دل خود چه متاع است که از ما طلبد دوست؟
حقا که اگر جان طلبد زود برآيد
هر دل که ندارد خبر از حسن ايازي
شرط است که گرد دل محمود برآيد
بعد من اگر گوش نهي بر سر خاکم
از خاک همه نغمه داود برآيد
خسرو نتواند که کند فکر وصالت
کاري ست که با طالع مسعود برآيد