شماره ٤٨٧: عشاق حيات از لب خندان تو يابند

عشاق حيات از لب خندان تو يابند
خوبان عمل فتنه ز ديوان تو يابند
ببينم مه از جيب سپهر و نکشد دل
کان مه که برد دل ز گريبان تو يابند
شايد که به شکرانه دهندت سر ديگر
آنان که سر خويش به چوگان تو يابند
اي بخت کساني که به رغم من محروم
بوسيدن پاي سگ دربان تو يابند
فرداي قيامت که به انصاف رسد خلق
زنگار گرفته همه پيکان تو يابند
گر خاک وجودم، ز پس مرگ ببيزند
بس دست تظلم که به دامان تو يابند
هر جا که گريزد دل سودازده من
بازش به سر زلف پريشان تو يابند
عشق از کشدم، منت هجران تو بر من
کاين مرتبه از دولت هجران تو يابند
بر سوختگان کم ز يکي خنده که باري
داد جگر خود ز نمکدان تو يابند
در يوزه جان مي کند از لعل تو خسرو
کان چاشني از چشمه حيوان تو يابند