شماره ٤٨٣: حاصل اگر از زلف تو يک بار توان کرد

حاصل اگر از زلف تو يک بار توان کرد
صد زاهد دين، بسته زنار توان کرد
ديوانه شود زنده، ولي خلق بميرند
گر نقش جمال تو به ديوار توان کرد
آن تيز نگه کردن تو جانب عشاق
نيشي ست کز آن صد جگر افگار توان کرد
داري چو هوس بردن دل، پيش در تو
دلها بتوان بردن و انبار توان کرد
عشق چو تويي، گر چه که سوزنده بلايي ست
کاري ست که جان در سر اين کار توان کرد
آن دم که بگرييم ز هجران تو با خويش
ماتم زده اي چند در آن يار توان کرد
بر خسرو بيچاره ز اندوه دل خويش
بر مورچه گر کوه گران بار توان کرد