شماره ٤٧٣: شمع من اگر يک شب از خانه برون آيد

شمع من اگر يک شب از خانه برون آيد
از هر طرفي صد جان پروانه برون آيد
صد جامه قبا گردد از هر طرفي، چون او
کژ کرده کلاه از سر مستانه برون آيد
من بي خبر و طفلان سنگي به کف از هر سو
شسته به کمين تا کي ديوانه برون آيد
فرياد که از ياري عمري به جفا باشم
چون گاه وفا باشد بيگانه برون آيد
هر روز بري جويم از بخت، محال است اين
خوشه ز پي شش ماه از دانه برون آيد
گر وجه قرار من هست از رخ تو مردن
وه کز خط تو ناگه پروانه برون آيد
در کشتن خود يارم، من از تو چه غم دارم؟
گر جان ز پي خسرو خصمانه برون آيد