شماره ٤٦٩: بتي کو هر دمم دشنامهاي شکرين بخشد

بتي کو هر دمم دشنامهاي شکرين بخشد
به از دشنام نبود، گر نبات وانگبين بخشد
به غيري گر جفا گويد برنجم، کانست حق من
بتر رنجم اگر جاي جفايم آفرين بخشد
خوش آن دزديده خنديدن بر اين ديوانه مسکين
که موري را همه ملک سليمان زان نگين بخشد
قدش خون مي خورد در دل، من از وي در جگر خوردن
نهالي کاين خورش يابد، ضرورت بر همين بخشد
چو سنگ نازنينان گل بود بر روي مشتاقان
من از ديده بريزم هر گلي کان نازنين بخشد
چه باشد، گر چو مي مهر مسلماني بود در وي
خدا آن نامسلمان را مگر ايمان و دين بخشد
عجب بخشنده اي شد چشم خسرو بر سر کويش
که خاک در کند دريوزه و در ثمين بخشد