شماره ٤٦٨: دروغ و راستي کان غمزه غماز پيوندد

دروغ و راستي کان غمزه غماز پيوندد
درد صد پرده عاشق ز لب وان باز پيوندد
بلا را نو کند رسم و طريق فتنه نو سازد
چو او اول کرشمه با طريق ناز پيوندد
به سينه نارسيده بگذرد و ندر جگر شيند
خدنگي با کمان کان ترک تيرانداز پيوندد
به خون گرم دل پيوست با او گر بري دل را
چو خون گرم است هر صد بار ديگر باز پيوندد
مرا چه حد وصلست، اين قدر بس قرب او باشد
سخن با يکدگر کاواز با آواز پيوندد
چه باشد حال من جايي که هر شب بهر تاراجم
خيالش ساخته با اين دل ناساز پيوندد
همي گويند جان خواهي، مجو پيوند ازو، خسرو
ز بهر زيستن گنجشک با شهباز پيوندد