شماره ٤٢٨: به پيران سر به کوي عاشقي رندانه خواهم شد

به پيران سر به کوي عاشقي رندانه خواهم شد
به سوداي پري رويي ز سر ديوانه خواهم شد
چنين کاندر زبان خلقي گرفتندم به بيهوده
به شهر و کو به بدنامي دگر افسانه خواهم شد
برو، ناصح، چه نرساني مرا از طعنه مردم؟
صلاح از من چه مي جويي که در مي خانه خواهم شد
به خاک پاي او پيمان ببستم با سگ کويش
رود گر سر درين پيمان ازين پيمانه خواهم شد
به دام زلفش افتادم ز دست خال و خط او
چو من مرغي چه دانستم که صيد دانه خواهم شد
به شهر امروز آن دلبر چو شد شهره به دلجويي
به عشقش داده دين و دل کنون مستانه خواهم شد
به رسوايي و قلاشي چو خسرو آشنا گشتم
ز عقل و مصلحت آخر به کل بيگانه خواهم شد