شماره ٣٩١: خنده هرگز دهني همچو دهان تو نيافت

خنده هرگز دهني همچو دهان تو نيافت
سخن ار آب نشد طعم زبان تو نيافت
ديده باريکي عالم همه موي اندر موي
ديد، ليکن سر مويي چو ميان تو نيافت
با چنين حسن و لطافت که تويي، ديده دهر
سوي که ديد که آن را نگران تو نيافت
پسته کو تنگ دهان بود دهان بسته بماند
خويش را ديد که هم سنگ دهان تو نيافت
به گه صبح چو گل خنده زنان مي رفتي
باد هر چند که بشتافت نشان تو نيافت
گل به گلزار در از تابش خورشيد بسوخت
زان که او سايه اي از سرو روان تو نيافت
پاي خسرو خلش از خار جفا بار نداشت
تا سرش ريخته در پاي عنان تو نيافت