شماره ٣٨٣: يار چون با ماست بهر ديدنش تعجيل چيست

يار چون با ماست بهر ديدنش تعجيل چيست
يوسف اندر مصر دل، در ديده رود نيل چيست
آن بت اندر سينه و سوزان دلم قنديل وار
چون دلم بتخانه شد، بتخانه را قنديل چيست
کشتن خود خواستم از غمزه خون ريز او
گفت صيد انداز ساکن، صيد را تعجيل چيست
رهروان صدق را از راحت و محنت چه غم
عاشقان کعبه را پرسش ز راه و ميل چيست
مرد چون شد عاشق جانان، نترسد از بلا
مور چون شد بر در شه، بيم پاي پيل چيست
تقوي و پرهيزگاري نيست کار عاشقان
صوفي ميخواره را سجاده در زنبيل چيست؟
چون جمالت آيت رحمت شد اندر شان خلق
آخر اين چندين ز بهر کشتنم تأويل چيست
خط شد آغازت، چو دورست از رخت چشم بدم
وه که اين زيبا بناگوشت، نشان نيل چيست
اي که خسرو را نصيحت مي کني از بهر عشق
پند چون مي نشنود، بيهوده قال و قيل چيست