شماره ٣٦٠: تن پاکت که زير پيرهن است

تن پاکت که زير پيرهن است
وحده لاشريک له، چه تن است
هست پيراهنت چو قطره آب
که تنک گشته بر گل و سمن است
با خودم کش درون پيراهن
که تو جاني و جان من بدن است
تازيم، در غم تو جامه درم
وز پس مرگ نوبت کفن است
دل بسي برده اي، نکو بشناس
آنکه خسته ترست از آن من است
اندر آي و ميان جان بنشين
که تو جاني و جان ترا بدن است
گفته اي، ترک تو نخواهم گفت
ترک من گو چه جاي اين سخن است
دهن تنگ را حديث فراخ
چون همي گويي، آخر اين چه فن است
دل خسرو خوش است با تنگي
که مرا يادگار ازان دهن است