شماره ٣٥٢: دامن گل ز ابر پر گهر است

دامن گل ز ابر پر گهر است
باغ را زيب و زينت دگر است
غنچه بر باد داد دل، چو گشاد
چشم بر گل که مو به روي فر است
به يکي جام کش رسيد از دور
نرگس افتاده مست و بي خبر است
همه از سرو مي برد بلبل
نيک يکبارگي بلند پر است
هر چه تسخير کيف يحيي الارض
خواند بلبل به خط سبزه در است
گل ورق راست کرده از شبنم
مهره آن ورق همه گهر است
دوستان را کنون ز بهر نشاط
جانب باغ و بوستان گذر است
ورق گل اگر لطيف افتاد
خط سبزه ازان لطيف تر است
نرود سوي باغ خسرو، ازآنک
باغ او بزم شاه نامور است