شماره ٣٤٤: مرا به سوي تو پيوند دوستي خام است

مرا به سوي تو پيوند دوستي خام است
به آفتاب ز ذره چه جاي پيغام است
هزار جان مقدس شدند خاکستر
هنوز پختن سودات از آدمي خام است
بيار ساقي درياي مي که جانم سوخت
ز جاجه دل من گر چه دوزخ آشام است
ازان چراغ که دلهاي خلق مي سوزد
چراغها به سر کوي تو به هر شام است
خطاست نسبت بالاي تو به سرو، که سرو
نه شوخ وشنگ خرام است و مست و خودکام است
دلم که بستده اي باز ده که که لاف زنم
که اين خرابه ز سلطان خويش انعام است
زکوة حسن کم از يک نظاره آخر کار
گداي کوي توام، گر چه خسروم نام است