شماره ٣٢٥: چو خشم مست تو در خوابگاه ناز بخفت

چو خشم مست تو در خوابگاه ناز بخفت
بر آستانت مرا سخت حيله ساز بخفت
ز ناز بازي چشمت اميدوار شدم
ولي دريغ که چشمت به خواب ناز بخفت
درين هوس که ببيند به خواب چشم ترا
بخفت نرگس و بيدار گشت و باز بخفت
به باغ با تو همي کرد سر و پاي دراز
به يک طنابچه که بادش بزد دراز بخفت
تصور تو به خوبي نگنجدم به خيال
حقيقت است که در پرده مجاز بخفت
رخ آن گهيم نمودي که من ز دست شدم
چه سود جلوه محمود چون اياز بخفت
ز خاک پاي نمانده ست چشم خسرو باز
به خاک پات که اين چشمهاي باز بخفت