شماره ٣١١: يارب، که اين درخت گل از بوستان کيست

يارب، که اين درخت گل از بوستان کيست
وين غنچه شکر شکن از نقلدان کيست
باز آن پسر که مي گذرد از کدام کوست
باز آن بلا که مي رسد از بهر جان کيست
از خون نشان تازه همي بينمش به لب
تا خود که بازگشته و آن خود نشان کيست
مي گفت دي که بر من آواره برگذشت
کافگار کرد پاي من اين استخوان کيست
شب ناله ام شنيد و بپرسيد از رقيب
من شب نخفته ام، همه شب اين فغان کيست
خون مي رود ز ديده و جان مي رود ز تن
آن زخمها ز غمزه نامهربان کيست
اين سوزشي که در دل آواره من است
داغ کسي ست، ليک ندانم از آن کيست
اي باد، اگر براي من آورده اي پيام
بار دگر بگو به خدا از زبان کيست
جانا، اگر شبي دهنت بر دهن نهم
خود را به خواب ساز و مگو کاين دهان کيست
بيدار از آنست مه که به شب پاسبان تست
خسرو که خواب مي نکند پاسبان کيست