شماره ٣٠٨: از لعل آتشين تو دل کان آتش است

از لعل آتشين تو دل کان آتش است
زان لعل سوخته ست دل و جان آتش است
بشکن بتان آزر ازان رو خليل وار
کان روي تو نه روي گلستان آتش است
سرگشته عاشق از تو، بگو، گوي چون برد
دل اسپ روم و روي تو ميدان آتش است
دي تير مي گشادي و مي سوختي مرا
بر تير ني ز غمزه و پيکان آتش است
اين تن که سوز عشق برآورد داد از او
کشتي چوب بر سر طوفان آتش است
خسرو، تني چو کاه و فراقي درونه سوز
درويش خانه از خس و باران آتش است