شماره ٢٩١: هر سو که با هزار کرشمه خرام تست

هر سو که با هزار کرشمه خرام تست
صد دل فتاده پيش به هر نيم گام تست
وه آن تويي و يا مه گردون و يا خيال
ماهي که گاه گاه به بالاي بام تست
جانم فداي زلف تو آندم که پرسمت
کاين چيست موي بافته، گويي که دام تست
خود را ز تو سلام کنم زان همي زيم
ميرم ازين گمان نبرم کاين سلام تست
مستي گرم تمام بسوزد عجب مدار
زينسان که دل به پختن سوداي خام تست
چون مي کشي مرا ز کف خويش بيش ازين
يک جرعه اي بريز که اي کشته شام تست
خونم نگين نگين که فرو مي چکد ز چشم
بر هر نگين ز کلک وفا نقش نام تست
جاني که هست در کف انديشه ها گرو
بر رخ ز خون قباله نوشتم که نام تست
خسرو که هندوانه سخن کج کج آورد
يک خنده کن وظيفه او، چون غلام تست