شماره ٢٨٥: شب نيست کز تو بر سر هر کو نفير نيست

شب نيست کز تو بر سر هر کو نفير نيست
و انديشه تو در دل برنا و پير نيست
صد سر فداي پاي تو باد، ار چه در حرم
تو مي روي و خون کست پايگير نيست
بي رحم وار چند زني غمزه بر دلم
وه کاين دل است آخر و آماج تير نيست
عطار، گو ببند کان را که من ز دوست
بويي شنيده ام که به مشک و عبير نيست
اي آنکه کوشش از پي سامان من کني
بگذار کاين خرابه عمارت پذير نيست
زلف بتان به گردن شيران نهد کمند
آزاد آن دلي که بدين بند اسير نيست
در فتنه و بلا چه کند، گر نه اوفتد
خسرو کش از نظاره خوبان گزير نيست