شماره ٢٧٢: درد سر دوستان آه و فغان من است

درد سر دوستان آه و فغان من است
کاهش جان طبيب درد نهان من است
چند توان ديد واي بر دل مسکين جفا
گير که بيگانه شد آخر از آن من است
از دم سرد فراق برگ حياتم نماند
آفت اين برگ ريز باد خزان من است
گريه که از سوز دل گرم برون مي دهم
قطره آبست، ليک شعله جان من است
دل که ز من گم شده ست بر تو گمان مي برم
هست ترا خود يقين هر چه گمان من است
شوي هم از خون دل خاک سر کوي خويش
تا برود هر کجا نام و نشان من است
بي خبر پند گو بيهده جان مي کند
از پي مردن به عشق کوه گران من است
مي رود آن شوخ و من گر چه کنم ناله بيش
باز نيايد، از آنک عمر روان من است
دوش به خسرو ز لطف، گفت غلام مني
مرتبه اين خطاب نرخ گران من است