شماره ٢٥٨: يار ما را عزم رايي ديگر است

يار ما را عزم رايي ديگر است
باز در بند جفايي ديگر است
در نظر مي آيدم گلها بسي
چون کنم آن روي جايي ديگر است
گر يکي چشمم به رويش روشن است
خاک پايش توتيايي ديگر است
ساقيا، مي ده که بر ياد لبت
بامي امروزم صفايي ديگر است
با رقيبان ساختن بيچارگي است
محنت هجران بلايي ديگر است
دوستدارانت بسي هستند، ليک
خسرو مسکين، گدايي ديگر است