شماره ٢٥٢: عاشقان را درد بي مرهم خوش است

عاشقان را درد بي مرهم خوش است
بيدلان را ديده پر نم خوش است
گر سخن در گوش جانان مي رسد
گفت و گوي هر که در عالم خوش است
گر بتان از درد عشاق آگهند
هر کجا درديست بي مرهم خوش است
هر کسي کو غم خورد ناخوش بود
من غم خوبان خورم کاين غم خوش است
جان من آزار دل چندين مجو
خود درين ايام دلها کم خوش است
زلف را بهر خدا شانه مزن
همچنان آشفته و درهم خوش است
ديدنت خوب است، گر خود ساعتي ست
پادشاهي، گر همه يکدم، خوش است
وصل تو خوش بود وقتي، وين زمان
ناخوشي هاي فراقت هم خوش است
خسروا، با بيدلي خو کن که دل
هم دران گيسوي خم در خم خوش است