شماره ٢٣٨: زلف شستش که به هر مو دل ديگر بسته ست

زلف شستش که به هر مو دل ديگر بسته ست
بر دل من همه درهاي خرد در بسته ست
مژه ها آخته چشمش، به چه سان زنده رهم
من ازان ترک که صد دشنه و خنجر بسته ست
ابلهي باشد بيم سر و لاف باري
با سواري که به فتراک بسي سر بسته ست
زيب اگر آنست که بر قامت او ديدم، باغ
تهمتي بيهده بر سرو و صنوبر بسته ست
روزي آن نرگس پر خواب به رويم بگشاد
مردمي نيست که بر غمزدگان در بسته ست
مرد حاجي به بيابان و خبر کي دارد
کعبه زان نامه که بر پاي کبوتر بسته ست