شماره ٢٢٢: بند جانم ز خم سلسله موي کسي ست

بند جانم ز خم سلسله موي کسي ست
زخم جانم ز کمان خانه ابروي کسي ست
شب ز غم چون گذرانم من تنها مانده
اي خوش آن کس که شبش تکيه به پهلوي کسي ست
گريه امروز نمي ايستدم، کاندر خواب
ديده ام شب که رخم گويي بر روي کسي ست
از کجا آمدي، اي باد، که ديوانه شدم
بوي گل نيست که مي آيد، اين بوي کسي ست
پند خود بيهده ضايع مکن، اي صاحب پند
کز توام نيست خبر ز آنکه دلم سوي کسي ست
دل من دور نرفته ست، نکو مي دانم
باز جوييد همانجاش که در موي کسي ست
بو که از گم شده خويش نشاني يابم
روز و شب گشتم هر جا که سر کوي کسي ست
از دل و ديده و جان هر چه دهم راضي نيست
يارب، اين ترک جفا پيشه چه بدخوي کسي ست
گر تو منکر شوي، اي شوخ، بداند همه کس
کاين بلاي دلم از نرگس جادوي کسي ست
سر ابروي تو گردم، گرهش بازگشاي
که کمانت نه به اندازه بازوي کسي ست
همه بهر دگرانست زکوة حسنت
آخر اين خسرو بيچاره دعاگوي کسي ست