شماره ٢١٥: عاشق سوخته دل زنده به جاني دگر است

عاشق سوخته دل زنده به جاني دگر است
زين جهانش چه خبر کو به جهاني دگر است
بس که از خون دلم لاله خونين بشکفت
هر کجا مي نگرم لاله ستاني دگر است
اي طبيب، از سر بيمار قدم باز مگير
چاره اي ساز که بيمار زماني دگر است
عاقبت خواستي از من چو دل من، آن نيز
در سر کوي تو آن وصف و نشاني دگر است
حاصل از دوست بجز گريه ندارم، ليکن
در دل يار يقينم که گماني دگر است
يک سر موي ميان تو عجب باريک است
هر سر موي تو زان نکته بياني دگر است
افتاب، ار چه زاعيان جهانست، وليک
بررخ خوب تو آن هم نگراني دگر است
شد به بوسي ز لبت خنده چو خسرو جاويد
کز لطافت لب شيرين تو جاني دگر است