شماره ١٨٦: هر قدم کاندر راه آن سرو خرامان برگرفت

هر قدم کاندر راه آن سرو خرامان برگرفت
ديده خاک راه او دامان به دامان برگرفت
سر به صد زاري نهادم بارها بر پاي او
کافرم گر هيچگاه آن نامسلمان برگرفت
جان به پنهاني ز ما بر بود و پيدا هم نکرد
دل به دشواري به ما بربست و آسان برگرفت
دل که اندر زلف او گم گشت نتوان يافتن
چشم کان بر روي او افتاد نتوان برگرفت
باد نوروزي که صد نقش آورد بر روي آب
ديد لعلش را قدم از آب حيوان بر گرفت
خوي او خاص از پي ما بيوفايي شيوه کرد
يا جهان رسم وفادراري ز دوران برگرفت
هر در افشاني که خسرو کرد از نوک قلم
چشم خون افشان او از نوک مژگان بر گرفت