شماره ١٨١: اي خوانده، بتان حسن شاهت

اي خوانده، بتان حسن شاهت
وز قلب شکستگان سپاهت
دوديست بر آتش جهانسوز
آن سبزه خط که شد سياهت
شد در ز نخت هزار جان عرق
از خوي چو بر آب گشت چاهت
هر لحظه جراحتي است در جان
بينم چو ز دور گاه گاهت
دزدم نظر از دو چشم خود نيز
دزديده چو بنگرم به ماهت
تفسيده چو پر خورد بميرد
زان روي نمي کنم نگاهت
شد گريه اي، ار چه پاي گيرت
بردن نتوان بدين ز راهت
بسيار شد آه خلق، هشدار
کين باد نيفگند کلاهت
گر خون ريزي ز صد چو خسرو
رخساره بس ست عذر خواهت