شماره ١٦٢: ندانستم که اهليت گناهست

ندانستم که اهليت گناهست
ايا اين ره که مي پويم چه راهست
ز جور روزگار و طعن دشمن
جهان بيش جهان بينم سياهت
نه هر مردي تواند کرد مردي
سوار شير دل پشت سپاهست
کسان را بر در هر کس پناهي
مرا بر درگه لطفش پناهست
اگر آهي کشم درهم کشد روي
مگر آيينه را تندي ز آهست