شماره ١٦١: نگارا، روز عيش و شادمانيست

نگارا، روز عيش و شادمانيست
هواي سبزه و صوت و اغانيست
مرا بي تو چه جاي زندگانيست
که دل بي عشق و جان بي شادمانيست
ز چشم خويش ترسانم به رويت
که عشقت سرنوشت آسمانيست
ز بدخويي جگر خون کرد چشمت
مگر بد خوئيش از ناتوانيست
چرا دل برد و منکر گشت زلفت
که بر هر موي او از خون نشانيست
مزن مژگان زهرآلوده بر من
عنايت کن که وقت مهربانيست
همه کس همنشين تست جز من
که مرگم همنشين زندگانيست
کمر را با ميانت عهد بنديست
سخن را با دهانت کامرانيست
فغان من به گوش خويش بشنو
که بزمت را نواي خسروانيست