شماره ١٥٧: بيا کز رفتنت جانم خرابست

بيا کز رفتنت جانم خرابست
دل از شور نمکدانت کبابست
درنگ آمدن، اي دوست کم کن
که عمر از بهر رفتن در شتابست
من آيم هر شبي سوي تو، ليکن
همه شب خانه من ماهتابست
سيه شد روي ما از تو که رويت
زوال روز ما را آفتابست
ندارد چشمه خورشيد آبي
کز آن چشمه تو بردي هر چه آبست
نباشد هيچ بوي نافه از مشک
ولي موي تو يکسر مشک نابست
چو بر شيرين لبت از رخ چکد خوي
تمامي آب آن شربت گلابست
مرا گر يک سؤالي از لب تست
ز چشمت ده جواب ناصوابست
سخن گويد چو خسرو پيش چشمش
زبون غمزه حاضر جوابست