شماره ١٢٥: امشب شب من نور ز مهتاب دگر داشت

امشب شب من نور ز مهتاب دگر داشت
وز گريه شادي جگرم آب دگر داشت
دل هيچ به شيريني جان ميل نمي کرد
مسکين سر آرايش جلاب دگر داشت
هنگام سحر خلق به محراب و دل من
ز ابروي بتي روي به محراب دگر داشت
قربان شوم و چون نشوم، واي که آن چشم
بر جان من از هر مژه قصاب دگر داشت
نالند به مهتاب سگان وين سگ شبگرد
فرياد که فرياد زمهتاب دگر داشت
گشتم به نظر مست و نخفتم ته پايش
جان از سکرات اجلم خواب دگر داشت
جان مژه ذوق ابدي داد به دل، زانک
هر غمزه او ناوک پرتاب دگر داشت
زد صد گره سخت به دل بستگي من
زلفش که به هر موشکن و تاب دگر داشت
ني داشت خبر از خود و ني از مي و مجلس
خسرو که خرابي ز مي ناب دگر داشت