شماره ١٢٣: اي دل وامانده، خيز، ره سوي جانان طلب

اي دل وامانده، خيز، ره سوي جانان طلب
وز نفس اهل درد مايه درمان طلب
پرده اعلاست عشق، گر ملکي، اين گشاي
لجه درياست عشق، گر گهري، آن طلب
چند مرادت ز فقر، کشف و کرامات چند
چون خضرت آشناست، چشمه حيوان طلب
شير شو و صيد را در ته چنگال کش
مرد شو و خصم را بر سر ميدان طلب
هست مراد کسان دولت روز وصال
آنچه مراد من است در هجران آن طلب
هر که شبي زنده داشت همدم روح الله است
نان چه ربايي ز خوان چاشني جان طلب
مست شو، اي هوشيار، ليک نه زين باده خور
از قدح مصطفي باده احسان طلب