شماره ١١٩: ماهرويا، به خون من مشتاب

ماهرويا، به خون من مشتاب
کشتن عاشقان که ديد صواب
چشمت، ار خون من بريخت چه شد
ترک با تيغ بود مست و خراب
تا گل از شرم رويت آب شود
يک زمان برفگن ز چهره نقاب
مثل خود در جهان کجا بيني
گه در آيينه بنگري گه در آب
آرزو مي کند مرا با تو
گوشه خلوت و شراب و کباب
وين تمناست در سرم همه عمر
زين هوس چشم من نگيرد خواب
وز غم روي شاهدان ما را
تا به کي پند مي دهند اصحاب
هر که دعوي کند ز خوبان صبر
نشنود کل مدع کذاب
چه ملامت کنيد خسرو را
فاتقوالله يا اولي الالباب