شماره ١١٠: روز عيد است به من ده مي نابي چو گلاب

روز عيد است به من ده مي نابي چو گلاب
که ازان جام شود تازه ام اين جان خراب
جان من از هوس آن، به لب آمد اکنون
به لب آرم قدح و جان نهم اندر شکراب
روزه داري که گشادي ز لبش نکهت مشک
اين زمان در دهنش نيست مگر بوي شراب
آنکه خيزان و فتان بود به مسجد زين پيش
هست در ميکده خيزان و فتان مست و خراب
دف که او گرد نمي گشت به دور مجلس
مي رود دور کنان جانب مجلس بشتاب
مي حلال است کنون خاصه که از دست حريف
در قدح مي چکد آب نمک آلود کباب
ساقيا، نوش چنان کن که صدا باز دهد
بر سر شارع مي گنبد سيمين حباب
هر که را بوي گل و مي به دماغ است او را
آن دماغيست که ديگر نکند بوي گلاب
بنده خسرو به دعاي تو که آن حبل متين
دست همت زد و پيچيد طناب اطناب