شماره ١٠١: اي از مژه تو رخنه در جانها

اي از مژه تو رخنه در جانها
وي درد تو کيمياي درمانها
بادي که ز کوي تو همي آيد
مي جنبد و مي برد ز ما جانها
تو جيب گشاده در خراميدن
دست همه خلق در گريبانها
آن زيستني که داشتي با من
ميرم اگر آيدم به دل زانها
جز مهرگيا ز خاک برنايد
جايي که زنم ز ديده بارانها
در باديه فراق جان دادم
چون تشنه که مرد در بيابانها
خون ريز ز خسرو، ار ميي ندهي
اين کن، اگر نمي کني آنها