شماره ٦٤: بشکفت گل در بوستان آن غنچه خندان کجا

بشکفت گل در بوستان آن غنچه خندان کجا
شد وقت عيش دوستان آن لاله و ريحان کجا
هر بار کو در خنده شد چون من هزارش بنده شد
صد مرده زان لب زنده شد، درد مرا درمان کجا
گويند ترک غم بگو، تدبير ساماني بجو
درمانده را تدبير کو، ديوانه را سامان کجا
از بخت روزي با طرب خضر آب خورد و شست لب
جويان سکندر در طلب تا چشمه حيوان کجا
مي گفت با من هر زمان گر جان دهي، يابي امان
من مي برم فرمان به جان، آن يار بي فرمان کجا
گفتم تويي اندر تنم يا هست جان روشنم
گفتي که آري آن منم، گر آن تويي، پس جان کجا
گفتي صبوري پيش کن، مسکيني از حد بيش کن
زينم از آن خويش کن، من کردم، اين و آن کجا
پيدا گرت بعد از مهي در کوي ما باشد رهي
از نوک مژگان گه گهي آن پرسش پنهان کجا
زين پيش با تو هر زمان مي بودمي از همدمان
خسرو نه هست آخر همان آن عهد و آن پيمان کجا