شماره ٥٣: مهر بگشاي لعل ميگون را

مهر بگشاي لعل ميگون را
مست کن عاشقان مجنون را
رخ نمودي و جان من بردي
اثر اين بود فال ميمون را
دل من کشته بقاي تو باد
چه توان کرد حکم بي چون را
از درونم نمي روي بيرون
که گرفتي درون و بيرون را
نام ليلي برآيد اندر نقش
گر ببيزند خاک مجنون را
گريه کردم به خنده بگشادي
لب شکرفشان ميگون را
بيش شداز لب تو گريه من
شهد هر چند کم کند خون را
هر دم الحمد مي مي زنم به رخت
زانکه خوانند بر گل افسون را
گفت خسرو بگيردت ماناک
خاصيت هست کسب افيون را