شماره ٤٧: زهي بريخته بر لاله مشک سارا را

زهي بريخته بر لاله مشک سارا را
شکسته رونق خورشيد گوهر آرا را
اگر ز روي تو شمع هدايتي نبود
ز تيرگي که برون آورد نصارا را؟
به صيت حسن گرفت آن بت سمرقندي
چو کشور دل ما خطه بخارا را
به روز کشتن ازان غمزه مهلتي جستم
ولي نديد ز قاتل کسي مدارا را
بيار ساقي ازان آب آتشين که فلک
به باد داد چو جمشيد خاک دارا را
ز شوق آن لب شيرين و ماتم فرهاد
ز ديده مي رود اينک شکر شکرخا را
دو بوسه از لب خود خسروا، خدا را خواه
بود که بشنود آن سنگدل خدارا را