شماره ٣٢: شاخ نرگس را ببرد اينک صبا

شاخ نرگس را ببرد اينک صبا
سهل باشد بردن از کوري عصا
از خيال سبزه خاک بوستان
چشم مي دوزم که گردد توتيا
تا عروس گل به دست آيد مگر
سيم را چون آب مي ريزد صبا
يار سيم اندام من آخر کجاست؟
يارب، او سيمرغ شد يا کيميا؟
غنچه اي ماند دلم پر خون و تنگ
اي نسيم زلف تو باد صبا
خوش بيا کز حسرت ديدار تو
زندگاني خوش نمي آيد مرا
ديگران را شمع مجلس گشته اي
گر نخواهي سوخت خسرو را بيا