شماره ٢١: اين چه روزست اينکه يار از در درآمد مر مرا

اين چه روزست اينکه يار از در درآمد مر مرا
وه چه کار است اينکه از جانان برآمد مر مرا
اين چه بويست اينکه جا اندر دماغ جان گرفت
اين چه روزست اينکه در چشم تر آمد مر مرا
از گلستان وفا برخاست بادي ناگهان
مشک در بالين و گل در بستر آمد مر مرا
ناگهان آمد چو آب زندگاني بر سرم
زنده امروزم که آب اندر سر آمد مر مرا
گردنم مي خواست تا در چنبر آرد زلف تو
اينک اينک گردان اندر چنبر آمد مر مرا
گو برو ساقي که جان از روي جانان مست شد
گو قدح بشکن که مي در ساغر آمد مر مرا
گر کسي را در جهان از طلعت ديدار خويش
طالعي آمد نکو نيکوتر آمد مر مرا
خسروم گر خود سليماني کنم دعوي رواست
کافتاب رفته بار ديگر آمد مر مرا