شماره ١٩: گر چه از ما واگسستي صحبت ديرينه را

گر چه از ما واگسستي صحبت ديرينه را
جا مده باري تو در دل دوستان دينه را
خورد عاشق چيست پيکانهاي زهرآلود هجر
وصل چون يار تو باشد بازجو لوزينه را
بسکه خوشدل با غمم شبهاي درد خويش را
دوست مي دارم چو طفل کور دل آدينه را
محتسب گو تا چو من صوفي رسوا را به شهر
گشت فرمايد به گردن بسته اين پشمينه را
طعنه زد بر بيدلان خسرو که شد زينسان خراب
فرقتت از جان او خوش مي کشد اين کينه را